دست من و عنایت و لطف و صفای فاطمه
قلب من و محبت و مهر و ولای فاطمه
طبع من و قصیده و مدح و ثنای فاطمه
جرم من و شفاعت روز جزای فاطمه
به بذل دست فاطمه، به خاک پای فاطمه
منم گدای فاطمه، منم گدای فاطمه
رشته ی مهر فاطمه سوی خدا کشد مرا
دل به ولاش داده ام تا به کجا کشد مرا
گر به زمین زند مرا، کر به سماء کشد مرا
درد اگر عطا کند یا به بلا کشد مرا
پای برون نمینهم از سرکوی فاطمه
وا نشود لبم مگر به گفتگوی فاطمه
مهر و محبتش بود طینت من سرشت من
ز دوستیش آبرو داده به روی زشت من
روضه ی بی چراغ او مینوی من، بهشت من
شکر خدا که گشته این قسمت و سرنوشت من
سنگ محبت و را بر سرو سینه می زنم
به یاد خاک قبر او  داد مدینه میزنم
مرغک طبع من شده طوطی او هزار او
کبوتر دلم زند پر به سوی مزار او
قلب شکسته ام بود در همه حال زار او
ضیا گرفته چشم من ز خاک رهگذار او
خانه ی کوچکش بود کعبه ی آرزوی من
از آن خوشم که فضه اش نظر کند به سوی من
رشته ی چادرش اگر به دست انبیا رسد
شعار فخر انبیا به عرش کبریا رسد
از لب جانفزاش اگر زمزمه ی دعا رسد
جان ز نوای گرم او به جسم مصطفی رسد
کسی که قدر و هل اتی گفته خدا به وصف او
کجا قصیده های من بود رسا به وصف او
فاطمه ای که حق بود جلوه گر از شمائلش
فاطمه ای که هل اتی آمده در فضائلش
فاطمه ای که آسمان کشید تاز سائلش
فاطمه ای که شد نبی شیفته ی فضایلش
کجا دریغ می کند زمن عطای خویش را
زهی کرم جواب اگر کند گدای خویش را
منم که مُهر مِهر او نقش گرفته بر دلم
سرشته با ولایتش خالقم از ازل گِلم
اوست که هست تا ابد گره گشای مشکلم
ز شعله محبتش داده ضیا به محفلم
درآیم از دری دگر گر از دری براندم
نمی روم ز کوی او چه خوانَدم، چه رانَدم
عصمت داوری نبود اگر نبود فاطمه
جنت و کوثری نبود اگر نبود فاطمه
هیچ پیمبری نبود اگر نبود فاطمه
احمد و حیدری نبود اگر نبود فاطمه
آنچه که آفریده حق بوده برای فاطمه
گفت از آن سبب نبی: من به فدای فاطمه
کسی که در کتاب خود ثنای او خدا کند
کسی که پیش پای او قیام مصطفی کند
پیرهن عروسیش به سائلی عطا کند
کسی که خاک فضه اش دوای دردها کند
چگونه رد کند زخود گدای دردمند را
کجا جواب رد دهد فقیر مستمند را
به پیش بحر جود او، محیط کمتر از نمی
گدای کوی خویش را اگر عطا کند کمی
همان عطای اندکش فزون بود زعالمی
مرا چه غم اگر خدا به مِهر او دهد غمی
سینه سپر نموده ام، در آرزو نشسته ام
تیر غمش مگر رسد به پهلوی شکسته ام
ای که به قلب عالمی نقش گرفته داغ تو
ای که پریده مرغ دل از همه سو سراغ تو
میوه ی معرفت خورَد روح الامین ز باغ تو
نور دهد به دیده ها تربت بی چراغ تو
قسم به قبر مخفی ات قسم به خاک تربتت
خون دل پاره پاره ام گشته به یاد غربتت
کاش به جای مشعلی سوزم در کنار تو
کاش چو اشک مخفی ات افتم بر مزار تو
کاش چو چشم شوهرت گردم اشکبار تو
کاش به سان محسنت سازم جان نثار تو
فیض زیارت تو را همیشه آرزو کنم
تربت مخفی تو را هماره جستجو کنم
ای که خزان شد از ستم بهار زندگانیت
گشت خمیده سرو قد به موسم جوانیت
مدینه بعد مصطفی ندیده شادمانیت
قسم به عمر کوته و به رنج جاودانیت
عنایتی، عنایتی، میثم دل شکسته ام
رو به سوی تو کرده ام دل به غم تو بسته ام

التماس دعا